۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

کاریکلماتور شماره 182

باغبان به اندازه ای پیر شده بود که برای آب دادن گلها آبپاش خالی را هم نمی توانست از زمین بلند کند.
آب رودخانه به اندازه ای زلال بود که ماهی ها از سرچشمه دریا را می دیدند.
دختر قالیباف بهار گل وجودش را به پای گلهای قالی پائیز می کند.
نگاهم گلهای رنگارنگ بهاری را نچیده برایم به ارمغان می آورد.
عاشق فریادی هستم که به حاصل جمع گوشها قابل تقسیم باشد.
پرویز شاپور

هیچ نظری موجود نیست: